کد مطلب:106629 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:148

نامه 005-به اشعث بن قیس











[صفحه 594]

نامه ی حضرت به اشعث بن قیس، فرماندار آذربایجان: مسترعی: كسی كه مسوول قرار داده شده است طعمه: خوردنی و وسیله ی رزق و روزی، محل كسب و درآمد رعیه: فعیل به معنای مفعول است یعنی رعایت شده كه همان رعیت و آنانی هستند كه تحت حكومت می باشند افتات، تفتات، با همزه: موقعی كه كسی در كاری استبداد و زورگویی به خرج دهد مخاطره: گام نهادن در كارهای پرخطر و خود را در انجام دادن آن به هلاكت رساندن وثیقه: آنچه كه برای دین مایه ی دلگرمی است. (فرمانداری برای تو، وسیله ی آب و نان نیست، بلكه امانتی در گردن توست، و تو، تحت نظر مافوق خود می باشی. حق نداری درباره ی رعیت استبداد به خرج دهی، و نه به كار عظیمی اقدام كنی، مگر اطمینان داشته باشی كه از عهده اش برمی آیی، اموال خدا، در اختیار توست، و تو، یكی از خزانه داران او می باشی كه آن را به من تسلیم كنی، و من امیدوارم برای تو فرمانروای بدی نباشم. والسلام.) از شعبی نقل شده است كه وقتی امیرالمومنین به كوفه منتقل شد كه اشعث بن قیس از زمان عثمان حكمران سرزمین آذربایجان بود، امیرالمومنین كه زمام امور را به دست گرفت، نامه ای برای آگاهی به او نوشت و اموال آذربایجان را از وی

مطالبه كرد و نامه را با زیاد بن مرحب همدانی فرستاد و اول نامه از این جا آغاز می شود: بسم الله الرحمن الرحیم، نامه ای است از بنده ی خدا، علی، فرمانروای مومنان به جانب اشعث بن قیس، پس از حمد خدا و نعت پیامبر، اگر خصلتهای زشتی در تو نبود، تو در این امر كه حكمرانی آذربایجان است بر دیگران مقدم بودی و اگر تقوای الهی داشته باشی امید است عاقبت به خیر باشی، ماجرای بیعت مردم با مرا شنیده ای، طلحه و زبیر نخستین بیعت كنندگان با من بودند، اما بدون هیچ دلیلی بیعت را شكستند، عایشه را از خانه بیرون كشیدند و او را به منظور جنگ با من به بصره آوردند، پس من با مهاجران و انصار به جانب آنان رفتم، هنگام برخوردمان از آنها خواستم كه از جنگ دست بردارند و به خانه هایشان برگردند، آنها نپذیرفتند و نبرد را آغاز كردند اما من پیوسته ایشان را نصیحت می كردم و سرانجام نسبت به باقی مانده ی آنها كمال نیكویی را انجام دادم، و بدان كه عمل حكمرانی تو... تا آخر نامه، كه ترجمه ی آن گذشت، این نامه را عبدالله بن ابی رافع، منشی آن حضرت در ماه شعبان سال سی و شش هجری نوشت. ان عملك... بوثیقه، این جمله اشاره به قیاس مضمر از شكل اول است كه در این استدلال، حضر

ت بیان فرموده است كه اشعث حق ندارد رعیت خود را با زور به كاری وادار سازد، بر خلاف كسی كه او را مسوول قرار داده است و نمی تواند به كار خطیری از امور مالی و غیر آن اقدام كند مگر با دلیل از طرف كسی كه وی را بر بندگان، رئیس و بر سرزمینها امین قرار داده است، و جمله ی و ان عملك تا من فوقك مقدمه ی اول و صغرای قیاس را تشكیل می دهد و تقدیر كبرای آن از این قرار است، هر كس چنین ویژگیهایی داشته باشد حق ندارد بر خلاف مافوق خود در امری استبداد به خرج دهد و جز با اطمینان كامل از طرف وی دست به امر بااهمیت و خطرناكی بزند و سپس برخی از اموری را كه استبداد و مخاطره در آن روا نیست كه عبارت از ثروت و اموال بلاد اسلام است، شرح داده و بر وجوب حفظ آن به دو امر استدلال فرموده است یكی این كه مال خداست كه به بندگان باایمانش عطا فرموده است و دوم آن كه او از طرف امام خزانه دار است تا وقتی كه اموال را پیش او ببرد، و كار خزانه دار هم حفظ و نگهداری مال است، و این كه در آن تصرفی نكند مگر با اجازه و دلیل مورد اطمینان، كه در پیشگاه خدا به آن استدلال كند. و اشعث هنگامی كه امیرالمومنین حكومت را به دست گرفت از آن حضرت می ترسید و یقین داشت كه وی

را از فرمانداری بركنار خواهد كرد، زیرا سابقه ی سوئی در دین داشت و كردارهای ناپسندی در دین و حرفهای توهین آمیزی در حق حضرت از او صادر شده بود كه در گذشته، ذیل سخن امام: و ما یدریك ما علی ممالی، به برخی از آنها اشاره كرده ایم. امام پس از بیان وظیفه و تكلیف او، به منظور آرامش خاطرش فرمود: امیدوارم كه بدترین فرمانروا برای تو نباشم و این كلام را با لفظ امیدواری آغاز كرد تا وی را میان خوف و رجا نگه دارد، و اشعث چون می دانست كه اگر مخالفت دین كند امام (ع) بدترین فرمانروای او خواهد بود و كمال عقوبت را درباره ی وی انجام خواهد داد، از این رو این سخن حضرت او را به طرف دین و عمل بر طبق آن وادار می كرد. نقل شده است كه وقتی نامه ی حضرت به او رسید، برخی از دوستانش را خواست و گفت: علی بن ابی طالب مرا به وحشت انداخت و به هر حال مرا، در مورد ثروت آذربایجان مواخذه خواهد كرد، بنابراین نزد معاویه می روم و به او می پیوندم، دوستانش گفتند: در این صورت مرگ برای تو از این كار بهتر است زیرا شهر و دیار خویشان خود را رها كرده و دنباله رو اهل شام شده ای، او از این امر خجالتزده شد، ولی این گفته ی او به كوفه رسید و میان مردم پخش شد، حضرت ن

امه ای برای او نوشت و، وی را از این مطلب توبیخ و سرزنش فرمود و امر كرد كه خدمتش بیاید و نامه را همراه حجر بن عدی كندی فرستاد، حجر نامه را پیش او آورد و او را به باد ملامت گرفت و سوگند به خدا داد كه آیا به راستی آشنایان خود و اهل شهرت و امیرالمومنین را ترك می كنی و به اهل شام ملحق می شوی؟ سر به سرش گذاشت تا بالاخره او را با خود به كوفه برد در نخیله كه نزدیك كوفه است مال و ثروت خود را خدمت حضرت عرضه كرد، قیمتش به صد هزار درهم، به روایت دیگر چهارصد هزار، رسید، امام (ع) تمامش را گرفت، اشعث، امام حسن و امام حسین و عبدالله جعفر را واسطه قرار داد كه حضرت مالها را به وی بازگرداند، امام (ع) سی هزار درهم را به او پس داد، اشعث گفت این مبلغ مرا، كم است، حضرت فرمود حتی یك درهم زیادتر از این به تو نمی دهم، به خدا سوگند اگر تمامش را واگذار كنی از همه چیز برایت بهتر است هیچ گمان ندارم كه بر تو حلال باشد و اگر به این مطلب یقین می داشتم همین را هم به تو نمی دادم، اشعث با خود گفت: تو كه از راه نیرنگ درآمدی هر چه دادند بگیر. توفیق از خداست.


صفحه 594.